بانوی کارآفرین برگزیده فرهنگی اجتماعی ایران در سال ۹۴ از فراموش نکردن آرزوهایش می گوید.
فرزانه اخوت مؤسس کتابخانههای متعدد روستایی در نقاط مرزی ایران، در مدارس، زندانها و حتی کمپهای ترک اعتیاد است. او معلم مهربانی است که متأسفانه افغانهای شهرش او را بهتر و بیشتر از ساکنان اصلی شهر میشناسند. او متولد ۱۳۳۹ در تهران و همسرش بومی لواسان است و اکنون نزدیک به ۲۳ سال است که در لواسان زندگی میکند. بانو اخوت کتابفروشی تأسیس کرده است و درآمد آن را صرف تأسیس کتابخانه در روستاها میکند، کتابهای آن کتابخانه روستایی به کودکان در انتخاب شغل آیندهشان کمک میکند و…
در سال ۱۳۵۸ از طریق کنکور سراسری و با رتبه ۱۰۰۰ وارد دانشگاه تهران شدم. بین پایان دوره کارشناسی و شروع دوره کارشناسی ارشد ۱۳ سال فاصله افتاد. البته من در این مدت از وقتم بسیار استفاده کردم؛ یعنی از سال ۶۷ با وجود داشتن یک پسر ۷ ساله و یک دختر یک ساله احساس میکردم که باید آشنایی بیشتری با نقش مادری داشته باشم، به همین سبب در کلاسهای مختلف روان شناسی و مهارتهای زندگی شرکت میکردم.
من در این ۱۳ سال، تمام رشتههای دانشگاهی که دلم میخواست بخوانم در خانه خواندم. به این صورت که ابتدای سال تحصیلی دانشگاهی به دانشگاه تهران میرفتم، طرح درس و تمام سرفصلهای آن رشته را میگرفتم، از روی آنها کتابهای درسی را تهیه میکردم و خودم در خانه آنها را میخواندم. تاریخ ایران، تاریخ خاورمیانه، تاریخ اروپا، تاریخ بعضی تمدنهای خاص مثل چین، مصر و…
من برای خودم برنامه درسی داشتم که مثلاً امشب تا قبل از خواب باید این فصل را بخوانم و به همین دلیل به هر طریقی که بود آن را میخواندم و با این تصور که انگار باید به استاد تحویل بدهم و این برنامهریزی باعث میشد که کارم را تمام و کمال انجام دهم.هر خانم خانهداری میتواند در خانه همین کارها را انجام بدهد. چه کسی جلوی خواندن و دانستن او را میگیرد؟ کتابخانههای عمومی در شهر هست و شما میتوانید کتاب به امانت بگیرید و حتی لازم نیست برای آنها خرجی کنید. داشتن همسر و فرزند و اداره خانه بهانههایی است که بعضی میآورند تا کم کاری خود را توجیه کنند.
زمانی که من این کار را انجام میدادم؛صبح زود از لواسان میرفتم دانشگاه تهران و تا قبل از برگشت فرزند سومم از پیش دبستانی، خودم را به خانه میرساندم آن هم بدون وسیله شخصی! چون میدانستم چه میخواهم و برای رسیدن به آن تلاش میکردم.
طی این سالها گاهی پیش میآمد که خانه نبودم؛ تدریس خصوصی میکردم، با فعالیت در شورای کتاب کودک و به صورت جدی کار دانشنامهنویسی را شروع کرده بودم و به دلیل تأسیس کتابخانههای روستایی دائم در سفر بودم. یکبار به پسرم گفتم: گاهی اوقات پیش آمده که من در خانه، آن وقت که شما نیاز داشتید در دسترس وکنار شما نبودم، به نظر تو اینطور بهتر بود یا اینکه مادری بودم که همیشه در خانه بود؟
پسرم حرف قشنگی به من زد. گفت: شما هربار که از این خانه بیرون رفتی، وقتی برگشتی در «زنبیل مادریات» برای ما چیزی آوردی، فرض کن که شما همیشه خانه بودی. ما با مادری که حرف جدیدی برای گفتن ندارد و فقط قورمه سبزی به ما میدهد تا بخوریم کاری نداشتیم. ولی وقتی بیرون هستی، شما به جای هر سه ما کار میکردی؛ یعنی اطلاعاتی که هر سه ما باید میرفتیم و به دست میآوردیم را شما به ما منتقل میکردی. هر بار که میآمدی میگفتی که امشب فلان کلاس بودم، فلان سخنرانی بودم و این را یاد گرفتم و… شما همه آنها را به ما منتقل کردید؛ این خیلی خوب است.
گرچه من به پختن قورمه سبزی بسیار معتقدم و به نظرم ما مادرها با دستپخت خوبمان فرزند ۳ کیلویی را ۶۰ کیلو میکنیم و با آگاهی از دانش تغذیه سبب رشد جسمی و ذهنی و سلامت آنها میشویم اما همیشه هنگام پاک کردن سبزی هم مشغول گوش دادن سخنرانیهای علمی بودم.
متن کامل گفتگو در
http://goo.gl/G2wffH